ارحم الرحماء

جهان در انتظار مصلح ... مصلح در انتظار صــــالــــح

ارحم الرحماء

جهان در انتظار مصلح ... مصلح در انتظار صــــالــــح

۴۸ مطلب با موضوع «از آسمـــان» ثبت شده است

۱۵ تیر ۹۳ ، ۱۳:۴۲

ما به کجا می رویم ؟!


بسم الله 

از ابتدای ماه مبارک تا حالا آرزو به دلم مانده تلویزیون جمهوری اسلامی را باز کنم و برنامه ی هر چند کوتاه بعد از اذان مغرب تحت عنوان دعای ماه مبارک بشنوم و ببینم ! گفتم لابد این قضیه مربوط به یکی دو روز ابتدایی ست ! اما نگو که همچنان ادامه یافته متاسفانه ...

بلافاصله بعد از اذان کاممان را شیرین میکنند به دیدن فوتبال و والیبال یا زیادی اش که همه ی شبکه ها کنترات خبر پخش میکنند !!! یک روز از سر حرص کنترل را انداختم گوشه ای و گفتم آنقدری که برای انصراف از یارانه همه ی شبکه ها را بسیج کرده بودید به اندازه سر سوزن راجع به ماه مبارک هیچ اقدام چشمگیری نکردید! قبلن ها هر شبکه ای را باز میکردی یک دعای افتتاح یا دعای روز را میخواندند اما الان دریغ از یک مناجات ! جز یک برنامه که بصورت خیلی گذری و کوتاه یک تکه از مجلس حاج منصور ارضی را پخش میکند گهگاهی !

باید اعتراضمان را به گوش مسئولان متعهد و انقلابی مون برسونیم ...


+پ.ن: به نظرم عذاب شاخ و دم نداره ، همون قدر که عظمت یک ماه پربرکت برات کم رنگ شه و بجای عبادت شبانه بری توو خیابونا برا خرید لباس و... خودش دلیل آشکاریه بر آماده نبودن دلمون !


ارحم الرحماء
۱۱ تیر ۹۳ ، ۰۳:۲۱

در حسرت حرم ...


الهی کسی داغ حرم نبیند .... 


ارحم الرحماء
۰۴ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۲

شهر خدا می آید ...


شهرها همه در ظرف مکان جای ندارند. خداوند مهربان در عالم شهری دارد، که در ظرف زمان قرار یافته است. شهر خدا که در زمانی معلوم و با گنجایشی نامحدود، همه ساله محل اقامت مهمانان خدای بزرگ میشود، همان خانۀ ملکوتی خداست و ضیافتخانۀ ملک پادشاهی پروردگار رحمان است؛ که با عظمت بی نظیری، مانند قلعه ای با برج و باروهای بلند بر روی تپه ای از باغستان بهشت بنا شده است.

شهری که در آن این بار ملائکه به دور ساکنان خانۀ خدا طواف میکنند، و برای پذیرایی از مهمانان خدا محُرِم میشوند.

این شهر باستانی که قدمت آن به ابتدای خلقت میرسد و در جای جای آن اثر قدم های پاک اولیاء الهی پیداست، در ابتدا مهمانخانۀ پیامبران خدا بوده است و هم اکنون آنقدر وسعت یافته است که تمام امت آخرین پیامبر میتوانند به آن راه یابند. کوچه پس کوچه های این شهر قدیمی، همه به خود خدا منتهی میشوند.


با آنکه شهر بسیار بزرگ و پهناور است، اما مسیرها همه کوتاه هستند و سفرها به سرعت انجام میگیرد.کوچه باغ های شهر گرچه قدیمی اند اما فرسوده نیستند. کوچه ها آب و جارو شده با درختانی سرسبز که سایه های پر مهر خود را بدون تاریکی بر رهروان گسترانیده اند، برای پذیرایی از مهمانان خدا، آماده اند. در خم هر کوچه ای نمای دلنشین خانه ای از خانه های اولیاء خدا با نوای دلکشی از تلاوت، توجه تو را به آیه های خدای رحمان جلب میکند.


هزاران فرشتۀ زیبای الهی که هیچ همهمه ای ندارند و جایی را اشغال نمی کنند، در حال پذیرائی اند. با لبهایشان به تسبیح خدا مأمورند و بانگاه مهربانشان به تحسین مهمانان مشغول.


گاهی دستان پر عاطفۀ خود را برای دعوت، به سوی مهمانان دراز می کنند؛ و گاهی برای دعا به ایشان، به سوی میزبان بالا می برند. و خداوند با رضایت، خواسته های ایشان را در حقّ بندگانش اجابت میکند. همه می دانند که خدا دعای ملائک مقرّب خود را هیچگاه رد نمیکند؛ که او خود اینهمه مهِر مهمانان را به دل ملائک انداخته است، و خود از ایشان در دلسوزی برای مهمانان دلجویی میکند.

گروهی از ملائک سفره های پر از مائده های بهشتی را می گسترانند و گروهی دیگر سجاده های عبادت را برای سروران خود پهن می کنند. جمعی از آسمان رازها برای اهل دل می آورند و جماعتی از ایشان نیازهای دلدادگان را به سوی خدا بالا میبرند. مسئلت ها را با اشک میبرند و جوابها را با رشک مینگرند اما هیچ فرشته ای به آدمهای این شهر حسادت نمیکند. هر چه هست تحسین است و تکریم. غبطه میخورند اما غیرت نمی ورزند. نمیدانم چرا ملائک، که ابتدا با تردید به آدم (ع) مینگریستند، هم اکنون، اینهمه به فرزندان آدم علاقه مند شده اند. گویا چنین ضیافتی را از پیش نمیدیدند....



_____________________________________________________

++ این فقط بخش کوچکی از کتاب زیبای " شهر خدا " به قلم استاد پناهیان بود ...



ارحم الرحماء
۰۲ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۰

فتح الفتوح

خرمشهر را خـــــــدا آزاد کرد ...



یاد شهدای آزادسازی خرمشهر گرامی باد

بخصوص :

شهید محمد جهان آرا ...


ارحم الرحماء
۲۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۰۳

فرصتی دیگر ...

فَارحَم ذُلّی وَ فاقَتی ...


+ خدایا خوارم و پریشانم ... مرا خواندی تا راه آدمیت در پیش گیرم و برای آینده ای روشن قدم بردارم نه اینکه فقط حرف بزنم !



/»/»/»/»/»/»/»/»/»/»/


++ به سمت خدا دلمان خوش بود که آن را هم تاب نیاوردند ...! خدا باعث و بانی اش را سر عقل آورد!! 

باید با صدایی بلنـــــــد اعتراضمان را به گوش مسئـــــــولین برسانیم ( البته اگر گوشی باشد !؟ ) 



ارحم الرحماء
۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۵۰

لبیک یا امام هادی النقی (ع)


:: عرض تسلیت به پیشگاه مقدس آقا و مولامون حضرت ولی عصر ارواحنا له الفدا :: 

 

در جامعه می خوانیم :

و التّامّینَ فی محبة الله ِ . . .

 

شما همان محبانی هستید که عشق و محبت تام و کامل تان را نثار پروردگار جهانیان کردید ...

    و من چه بگویم که در نثار عشق ناچیزم به خدا هنوز هم نتوانستم از زندگی زیبای شما الگو بگیرم !؟ ... چه رسد به اینکه بخواهم عشق کاملم را نثارش کنم...!

         

 

بقول حاج مهدی میرداماد: خدا کنه موقع نصب ضریح جدیدتون ما هم سامراء باشیم ... ان شاءالله

 

 

ارحم الرحماء
۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۹

غریب ، ماییم که از شما دوریم !


از تـــــ*و گفتم 

به چند ثانیه نکشید که گوشم

به نوای مداحی با ذکر نام مبارکت 

آرام گرفت . . . 


ای کریــــم آل طه 

دلتنگ مدینه ام و ....



ارحم الرحماء
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۴

سالی که نکو گشت شروعش ...


بسم الله

93/1/3

عازم سفر معنوی راهیان نور شدیم ، سفری با طعمی متفاوت ... اصلا هر وقت و هر بار که میروی جنوب قطعا چیزهای جدید روزیت می شود و تو یقینت به کربلا بودن این مناطق بیش از قبل می شود...

سعی میکنم هر سال با گروههای مختلف بروم تا طعم خوش همسفری با دوستان جدید و مومن را داشته باشم ... دوستانی که در این سفر همراه ما بودند خیلی زلال بودند که این زلالی را در رفتارشان به عینه دیدم!

خانم مسنی که هر آن و هر لحظه میدیدمش دائم الوضو بود ... و کلی با من هم صحبت شد و از تجربیاتش برایم گفت ... آقای سرپرست گروه که مدام به فکر خدمت رسانی بود و در پس چهره ی خسته اش ، همچنان مهربانی موج میزد ... و برو بچه های معتقد و مذهبی به معنای واقعی کلمه! که حتی لحظه ای چشمشان به خطا نمیرفت در اتوبوس ...

سفر که سفر پرباری بود و از ابتدا با خودم عهد کردم که خودت را به شهدا بسپار و از این ناراحت و دلگیر نشو که چرا فلان منطقه و فلان قسمت ما را نبردند ... میدانستم هر جا روزی ام باشد میبرندم و همین هم شد و بهترین سفر برایم رقم خورد !

با اینکه خیلی دلم میخواست فکه را برای بار دوم زیارت کنم اما قسمت نشد ... بقول معروف هم خدا را میخواستم هم خرما را ! :)

خلاصه رسیدیم به اصل قضیه :

صبح روز 6 فروردین بود اگر اشتباه نکنم! برای نماز بیدار شده بودیم که مسئولمان گفت سریع بعد از نماز وسایلتان را جمع کنید صبحانه را در راه میخوریم ... ما را میگویی کله سحر مات شده بودیم چون خیلی نیاز به استراحت داشتیم و این حرفها در کت مان نمیرفت! گفتیم لابد شوخی است!

یکهو دیدیم پچ پچ شده که حضرت آقا تشریف آوردند جنوب و ما را میخواهند برای دیدار ببرند !!!!!

من را داری تا مرز ایست قلبی پیش رفتم! از فرط خوشحالی دست از پا نمیشناختم ! اصلا نمیدانستم قرار بود چند دقیقه قبل چه کنم؟! یعنی تمام کارهای عادی خودم را از یاد برده بودم ! بخدا برایم باور کردنی نبود که من هم میتوانم آقا را از نزدیک زیارت کنم....

خلاصه در مسیر که حدودا 2 ساعت طول کشید تا برسیم مقصد! اصلا در حال خودم نبودم ! فقط میخواستم برسم به جایی که نفس های آقا آن فضا را پر کرده ...

بالاخره بعد از ساعتها انتظار لحظه ی موعود فرا رسید .... و آقا با حضورشان قلبمان را جان دوباره بخشیدند .... اولین شعارمان این بود :

صل علی محمد    نایب مهدی عج آمد // بعدی : ای رهبر آزاده    آماده ایم آماده /// این وسط منم با اطرافیانم این را تکرار کردم :

خونی که در رگ ماست     هدیه به رهبر ماست ....

کلام نورانی آقا شروع شد و ما هم گوش جان سپرده بودیم به بیاناتشان ... که خیلی زود لحظه ی خداحافظی رسید و ....

ولی یک چیز را از همه به صورت مشترک شنیدم ... اینکه چهره ی آقا مثل ماه نورانی بود و خیلی با آن چیزی که در عکس و تلویزیون میدیدیم متفاوت بود !

این شد اولین دیدار با حضرت آقا آنهم در کربلای ایران ....

این سفر برایم اتمام حجتی شد به زبان شهدا :                 همیشه پشتیبان ولایت مطلقه فقیه باشید ...


ارحم الرحماء
۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۳۱

نامه ای برای من ِ من :)


سید شهیدان اهل قلم:

شهادت یک لباس تک سایز است .

هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس رساندی، هر جا که باشی با شهادت از دنیا میروی.


.............................................................

+ چیزهایی توی زندگی هست که واقعا با دو دو تا چهارتای ما همیشه جواب نمیده !! مثل چیزی که همین الان به سرم اومد! کلی این زیر نوشتم راجع به انسانهای پاک و الهی و زندگی زیباشون! اما دستم خورد و همش به یک ثانیه پرید...

الحمدلله علی کل حال ...


اما ادامه ی حرفم رو مینویسم :

آدمای پاک و باخدایی دور و برمان هستند که وقتی به زندگیشون نگاه میکنی میبینی همون استعداد و شرایط رو خدا به توام داده ! اون رسیده به مقصد اما تو هنوز داری با خودت کلنجار میری که بین اینهمه دانسته ها به کدومشون بهتر و بیشتر عمل کردی ...!؟

هزاران هزار کلاس و جلسه و روضه هم بری اما دلت توی باغ نباشه به درد هیچ کجات نمیخوره! واقعا یک حجاب عظیمی میشه بر وجودت که کلافه ت میکنه ...

پس اول قدم رو بردار و با خدای خودت عهد کن که چه برنامه ای داری برای زندگیت بعدشم توکل کن و برو توی مسیر الهی و خودت رو در معرض وزش نسیم های الهی قرار بده تا خدا یه جور دیگه دستت رو بگیره (بماند که لطف خدایی مستدامه در حق بندگانش ... )


ارحم الرحماء
۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۸

در ره عشق ...

razmandeh


ما از همان نسل بی سواد تحمیل ناپذیریم…
از همان نسلی که دیپلمات ها قدرش را نمی فهمند و سرهنگ ها می دانند چه نسلی است…

شادی روح شهدا صلوات


+ این پست و دو پست اخیر به نقل از بچه های قلم می باشد .

ارحم الرحماء