ارحم الرحماء

جهان در انتظار مصلح ... مصلح در انتظار صــــالــــح

ارحم الرحماء

جهان در انتظار مصلح ... مصلح در انتظار صــــالــــح

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۹

غریب ، ماییم که از شما دوریم !


از تـــــ*و گفتم 

به چند ثانیه نکشید که گوشم

به نوای مداحی با ذکر نام مبارکت 

آرام گرفت . . . 


ای کریــــم آل طه 

دلتنگ مدینه ام و ....



ارحم الرحماء
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۴

سالی که نکو گشت شروعش ...


بسم الله

93/1/3

عازم سفر معنوی راهیان نور شدیم ، سفری با طعمی متفاوت ... اصلا هر وقت و هر بار که میروی جنوب قطعا چیزهای جدید روزیت می شود و تو یقینت به کربلا بودن این مناطق بیش از قبل می شود...

سعی میکنم هر سال با گروههای مختلف بروم تا طعم خوش همسفری با دوستان جدید و مومن را داشته باشم ... دوستانی که در این سفر همراه ما بودند خیلی زلال بودند که این زلالی را در رفتارشان به عینه دیدم!

خانم مسنی که هر آن و هر لحظه میدیدمش دائم الوضو بود ... و کلی با من هم صحبت شد و از تجربیاتش برایم گفت ... آقای سرپرست گروه که مدام به فکر خدمت رسانی بود و در پس چهره ی خسته اش ، همچنان مهربانی موج میزد ... و برو بچه های معتقد و مذهبی به معنای واقعی کلمه! که حتی لحظه ای چشمشان به خطا نمیرفت در اتوبوس ...

سفر که سفر پرباری بود و از ابتدا با خودم عهد کردم که خودت را به شهدا بسپار و از این ناراحت و دلگیر نشو که چرا فلان منطقه و فلان قسمت ما را نبردند ... میدانستم هر جا روزی ام باشد میبرندم و همین هم شد و بهترین سفر برایم رقم خورد !

با اینکه خیلی دلم میخواست فکه را برای بار دوم زیارت کنم اما قسمت نشد ... بقول معروف هم خدا را میخواستم هم خرما را ! :)

خلاصه رسیدیم به اصل قضیه :

صبح روز 6 فروردین بود اگر اشتباه نکنم! برای نماز بیدار شده بودیم که مسئولمان گفت سریع بعد از نماز وسایلتان را جمع کنید صبحانه را در راه میخوریم ... ما را میگویی کله سحر مات شده بودیم چون خیلی نیاز به استراحت داشتیم و این حرفها در کت مان نمیرفت! گفتیم لابد شوخی است!

یکهو دیدیم پچ پچ شده که حضرت آقا تشریف آوردند جنوب و ما را میخواهند برای دیدار ببرند !!!!!

من را داری تا مرز ایست قلبی پیش رفتم! از فرط خوشحالی دست از پا نمیشناختم ! اصلا نمیدانستم قرار بود چند دقیقه قبل چه کنم؟! یعنی تمام کارهای عادی خودم را از یاد برده بودم ! بخدا برایم باور کردنی نبود که من هم میتوانم آقا را از نزدیک زیارت کنم....

خلاصه در مسیر که حدودا 2 ساعت طول کشید تا برسیم مقصد! اصلا در حال خودم نبودم ! فقط میخواستم برسم به جایی که نفس های آقا آن فضا را پر کرده ...

بالاخره بعد از ساعتها انتظار لحظه ی موعود فرا رسید .... و آقا با حضورشان قلبمان را جان دوباره بخشیدند .... اولین شعارمان این بود :

صل علی محمد    نایب مهدی عج آمد // بعدی : ای رهبر آزاده    آماده ایم آماده /// این وسط منم با اطرافیانم این را تکرار کردم :

خونی که در رگ ماست     هدیه به رهبر ماست ....

کلام نورانی آقا شروع شد و ما هم گوش جان سپرده بودیم به بیاناتشان ... که خیلی زود لحظه ی خداحافظی رسید و ....

ولی یک چیز را از همه به صورت مشترک شنیدم ... اینکه چهره ی آقا مثل ماه نورانی بود و خیلی با آن چیزی که در عکس و تلویزیون میدیدیم متفاوت بود !

این شد اولین دیدار با حضرت آقا آنهم در کربلای ایران ....

این سفر برایم اتمام حجتی شد به زبان شهدا :                 همیشه پشتیبان ولایت مطلقه فقیه باشید ...


ارحم الرحماء